حال که مسولیت سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری بر عهده من گذاشته شده است شایسته می دانم از این منظر به مسائل آن بپردازم. سازمانی که در کنار مسائل پیچیده و عدیده اقتصادی و ساختاری و اجرایی روزمره، از دو مسأله مهم اساسی هم رنج میبرد: مسأله ناموزونی، عدم توازن و ناهمپیوستگی سازمانی بین سه بخش تشکیلدهنده آن یعنی گردشگری، میراث فرهنگی و صنایع دستی و مسأله تنزل منزلت و یا حداقل ابهام در تعریف و تبیین جایگاه واقعی آن در فرایند توسعه همه جانبه، موزون و پایدار کشور.
طبیعی است وقتی به این دو مسأله در آغاز کار میاندیشم و سعی میکنم در ورای انبوه بیشمار تنگناها و مشکلات جاری سازمان که متأسفانه آن را در این مقطع ضعیف و ناتوان و ناکارآمد کرده است به مسائلی اساسی و راهبردی بپردازم، به اجبار به دانش اندک و تجربههای گذشتهام رجوع میکنم. به تجربه مسئولیت در وزارت فرهنگ و آموزش عالی قدیم که سازمان میراث فرهنگی بخشی از آن بود، به تجربه مسئولیت در صدا و سیما که نقش نخست در رسانهای شدن فرهنگ داشت، به تجربه مسئولیت در وزارت آموزش و پرورش که «فرهنگ» مسأله بنیادین آن است، دستگاهی که نام دیوانی آن حتی در ایران معاصر وزارت «معارف و صنایع مستظرفه» و وزارت فرهنگ بود و به تجربه مسئولیت در سازمان برنامه و بودجه قدیم که متولی تدوین برنامههای توسعه بود و من هم افتخار داشتم در تنظیم و تصویب برنامه سوم توسعه کشور که در آن «فرهنگ» موضوعیت و محوریت یافت، سهمی داشته باشم.
فصل مشترک همه این تجربهها نگاه از منظر فرهنگ به محیط کار و جامعه است، نگاهی که شاید امروز هم به من کمک کند تا با استفاده بهینه از دانش و تجربه یکایک اعضای این دستگاه مهم فرهنگی، در خدمت کشور قرار گیرد.
وقتی برای چند سالی از مسئولیتهای سنگین اجرایی فراغت پیدا کردم، به همت دوست عزیزم جناب آقای دکتر جهانگیری «شورای فرهنگ و صنعت» را در وزارت سابق صنایع و معادن تأسیس کردم و توانستم به کمک مجموعهای از اندیشمندان و محققان و مدیران به تعبیر امروز «اطاق فکری» برای حوزه مشترک فرهنگ- صنعت راهاندازی کنم. در آنجا به دنبال پرسشهایی رفتم که فکر میکنم پرسشهای محوری امروز سازمان ما هم هست: پرسش بر سر رابطه میان «فرهنگ و صنعت» یعنی پرسشهایی که هر سه حوزه گردشگری، میراث فرهنگی و صنایع دستی اساساً درگیر آنها هستند و ناگزیر باید به آنها بپردازند.
آنجا هشت سؤال اساسی را دنبال میکردم:
1. آیا نسبت و رابطهای بین فرهنگ و صنعت وجود دارد، اگر هست سازوکارها و مجاری این ارتباط چیست و چه طور میتوان بر آنها تأثیر گذاشت؟
2. آیا میتوان رابطهای متقابل و تعاملی بین دو مقوله فرهنگ و صنعت برقرار کرد؛ به نحوی که در توسعه کشور اثر مثبتی داشته باشد؟
3. روند تحولات تاریخی ارتباط بین فرهنگ و صنعت چگونه بوده است، یعنی پیوستگیهای سنتی و گسستهای مدرن به چه دلیل شکل گرفته است؟
4. آیا میتوان از ظرفیتهای فرهنگی کشور در جهت توسعه صنعت آن استفاده کرد؟
5. آیا میتوان از قابلیتهای صنعتی کشور در جهت توسعه فرهنگی بهره برد؟
6. ارزشهای اخلاقی اعم از دینی و معنوی و ملی و اجتماعی چقدر در توسعه صنعتی دخیل است و چقدر باید دخیل باشد؟
7. مطالعات تاریخی و تطبیقی چه نمونههای موفق و ناموفقی از ارتباط میان فرهنگ و صنعت را نشان میدهند؟
8. خاستگاه نظری و فلسفی صنعت جدید در دنیا چیست و چه نسبتی با فرهنگ و تمدن ما دارد؟
به نظرم با تکیه بر تجربیاتی که من و امثال من در بیرون و شما و امثال شما در درون این سازمان به دست آوردهایم، باید جایگاه نظری و اعتبار کارشناسی سازمان را به عنوان یک نهاد واسط میان فرهنگ و صنعت ارتقاء داد.
شاید قدم اول همین باشد که با توجه به اسناد بالادستی مثل قانون اساسی، سند چشم انداز 20 ساله، سیاست های کلی نظام، برنامه پنجم و شرح وظایف سازمان پاسخهایی راهبردی و کاربردی برای این سوالات هشتگانه و یا پرسشهایی از این قبیل پیدا کنیم.
به عنوان مقدمه و پیش فرض بگویم که باید صورت مسائل جدید سازمان را سامان بدهیم. ما دیگر نمیتوانیم به مقولههای فرهنگ و صنعت مثل گذشته جدا و متمایز از یکدیگر نگاه کنیم.
امروز در جهانی به سر میبریم سخت در هم پیچیده و در هم تنیده. این جهان را نه میتوان و نه باید با نگاههای بسته و محدود گذشته دید. در این جهان جدید «فرهنگ» قدرت بیشتر یافته و در حوزههای سیاست، اجتماع و حتی صنعت و اقتصاد تأثیرگذارتر از گذشته شده است. «جهانی شدن» که به صورت مهمترین و برجستهترین موضوع جامعه جهانی درآمده است، در درجه اول مفهومی فرهنگی است. امروز حکومتها غالباً مسائل و مشکلات اقتصادی خود را به فشارهای ناشی از جهانی شدن نسبت میدهند. دست اندرکاران مؤسسات و بنگاههای اقتصادی کوچکتر کردن سازمانهای خود را برای ادامه حیات در چارچوب اقتصاد جهانی ضروری میدانند، طرفداران محیط زیست بر تأثیر مخرب فرایند مهار نشده جهانی شدن تأکید دارند، دغدغهداران عرصه اجتماع و فرهنگ و هنر از ادغام و نابودی هویتهای بومی، ارزشهای دینی و ملی و هنجارهای اجتماعی و خرده فرهنگها در برابر موج فراگیر فرهنگ جهانی نگراناند. اینها همه یعنی اینکه «فرهنگی شدن جهان» و «جهانی شدن فرهنگ» که در اثر تحولات ارتباطی و فناورانه پدیدار شدهاند، دو رویه واقعیت در زمانه ما شده است.
بنابراین اولاً باید به جهانی شدن که جهانی شدن فرهنگی یکی از اجزاء آن است به درستی توجه کرد و ثانیاً باید وجه متناقض آن یعنی احیای تمایلات سنتی و آداب و رسوم بومی و ملی را مدتظر قرار داد.
در عین حال ما باید با نگاه به مفهوم «تنوع فرهنگی» به تدوین و تبیین رسالتهای جدید سازمان به عنوان نهاد واسط «فرهنگ- صنعت» بپردازیم. تنوع فرهنگی یک مفهوم انتزاعی و زینتی نیست. در واقع برای تبادل، نوآوری و خلاقیت در جهان بشری تنوع فرهنگی همان قدر اهمیت دارد که تنوع زیستی برای طبیعت. پس ما هم باید «تنوع فرهنگی ایران» را به عنوان میراث مشترک همه ایرانیان پاس بداریم.
این امر برای سرزمین ما که به واقع سرزمین تنوعهاست؛ تنوع در طبیعت، تنوع در فرهنگ، تنوع قومی و زبانی، تنوع هنری و صنعتی سرمایه عظیمی برای پیشرفت است. تنوع فرهنگی یعنی منظومهای از تنوع تمدنی، تنوع سرزمینی، تنوع آب و هوایی و حتی تنوع مهارتی. سازمان باید بتواند خود را با رنگین کمان این تنوع در همه زمینهها سازگار کند. به ویژه به اعتبار جامعه دستخوش تغییری که میان سطوح و ساحتهای مختلف فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی آن دائماً اشتراکها و تمایزهای مختلف در حال شکلگیری است، باید سازمانی را که از کمبودها و ناتوانیها و چندپارگیهای مختلف رنج میبرد به سازمانی در شأن ایران و اسلام امروز ارتقا دهیم.
سخن اصلی من این است که هر سه پاره گردشگری، میراث فرهنگی و صنایع دستی را باید به عنوان اجزاء به هم پیوسته یک پیکره سازمانی \"جور دیگر\" ببینیم. این سه پاره به تعبیر سعدی باید سه عضوی باشند که اگر هر یک به درد میآیند، دیگری بیقرار شود.
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
البته نمیگویم این کار آسانی است، مسائل نظری، مسائل ساختاری و حتی مسائل رفتاری آن قدر بوده است که این هر سه بخش خود را دور از تبعیضها و نگاههای بخشی نبینند، اما اگر اصل مسأله را بپذیریم پیدا کردن اصلاحات سازمانی و حتی حقوقی و قانونی ناممکن نیست.
آنچه من به کمک کارشناسان و محققان و برنامه ریزان و مدیران ارجمند دنبال خواهم کرد اولاً نگاه جدید به این سازمان و بخشهای آن در سطح ملی است و ثانیاً خارج کردن مقولههای گردشگری، میراث فرهنگی و صنایع دستی از موضع سکون و حفظ وضع موجود به موضع پویایی و تحرک در آینده. هر یک از این سه حوزه باید در حوزه «خیر» برای کشور دیده شوند نه در حوزه «خطر».
من متأسفانه در این سالها فراوان دیده و شنیدهام که گردشگری برای این کشور یا تهدیدی برای سلامت اخلاقی و حتی امنیت کشور قلمداد شده است و یا صرفاً سازوکاری برای افزایش درآمد. به گفته دوستی عزیز بر اساس یک تفکر گویا در شرایط عسر و حرج هستیم پس باید تسلیم توریسم شویم و بر اساس تفکر دیگر در شرایط عسر و حرج نیستیم پس برای حفظ سلامت جامعه باید از توریسم حتیالامکان بپرهیزیم. در حالی که ماهیت گردشگری نه در تفکر دینی ما، نه در سنت و فرهنگ ما و نه در بافت و ساخت جهانی آن جز خیر و برکت و نعمت نیست. «گردشگری» حوزه اصلی و طبیعی گفتوگوها، ارتباطات میان فرهنگی، حیات مدنی، توسعه اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی است. باید جوانب و ابعاد واقعی گردشگری را چه در صورتهای مذهبی و فرهنگی آن و چه در صورتهای اقتصادی و اجتماعی آن چنانکه در آیین و فرهنگ ما و در رهیافتهای جدید جهانی هست، بشناسیم و بشناسانیم.
پویایی در حوزه میراث فرهنگی نیز مسئولیت بزرگ سازمان است. میراث فرهنگی به مثابه قلب سازمان است. تمدن ایرانی و اسلامی در جهان امروز بدون نام محققان و کارشناسان و دستاندرکاران حوزه میراث فرهنگی بیزبان و خاموش خواهد بود.
میراث فرهنگی در مواجهه با تحولات اقتصادی و اجتماعی و صنعتی جدید ایران نباید به حاشیه برود. از جمله مزیتهای نسبی ایران نه تنها در حوزه فرهنگ بلکه در حوزه سیاست و اقتصاد «میراث فرهنگی» این سرزمین است. میراث فرهنگی رفتن به صندوق خانه و گنجینه نیست، میراث فرهنگی، «حافظه تاریخی» و «ژن فرهنگی» ماست، باید سازمان بتواند این واقعیت را به درستی تبیین و کاربردی کند.
صنایع دستی هم کوچکترین یا رو به زوالترین بخش صنعت ما نیست، زندهترین بخش صنعتی فرهنگ ماست. باید این مهارتها را در دور و نزدیک کشور سازمان جدیدی داد و به زبان آورد و وارد بازار اقتصاد فرهنگ و اقتصاد صنعت در سطح ملی و جهانی کرد.
سخنم را کوتاه کنم: سازمان گردشگری، میراث فرهنگی و صنایع دستی، آن نیست که باید باشد، اما باید پلی میان فرهنگ و صنعت، دیروز و امروز، امروز و فردا، همه جای ایران و همه عرصههای زندگی و به طور خلاصه ایران و جهان شود.
باید سازمان را در جایگاه جدیدی نشاند:
- نهادی واسط میان فرهنگ و صنعت؛
- نهادی مؤثر در توسعه فرهنگی و ترمیم شکافهای تاریخی و اجتماعی؛
- نهادی مؤثر در ترویج فرهنگ همزیستی و وفاق ملی؛
- نهادی زبانآور در عرصه صلح و ارتقای منزلت جهانی ایران؛
- نهادی نقشآفرین در ارتباطات میان فرهنگی و دیپلماسی فرهنگی؛
و بالاخره نهادی برای بالا بردن سرمایه فرهنگی، اجتماعی و نمادین ایران.
*معاون رییس جمهور و رییس سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری
انتهای پیام/